next page

fehrest page

back page


بخش چهارم‏
اين نور بخش عيون اعيان عرفاء موحدين - سلام الله تعالى عليه - خبر حقيقت خود در مراتب ثلاثه اطلاق و عموم و خصوص مى‏فرمايد كه: من تابان دارنده آفتاب اطلاق و روشن سازنده شمس ذاتم از اوج تعين - رض: شمع ذات.
?
- رض: يقين اولى.
?
اولى و برزخ تجلى جمالى و جلالى هم بحسب غايت و هم به موجب مظهريت در درجه اول از تمام بروج افلاك مراتب وجود و طالع و سازنده قمر حقيقت امكانيه كه عبارتست از عموم قبول كه در فيض نخستين مندرج است منم، چه مقصود بالذات از تجلى كلى كه غايت مراتب اظهار هر- رض: غايت اظهار.
?
نشاة است و سر محمدى صلى اله عليه و آله آن نشاة همين است كه از آينه حقيقت شخصيه من در جلوه است و روح من حامل آنست و در ساير افراد پرتو انداخته بالتبع، و انشاء نجوم قابليات پرتو آن تجلى از آفاق و انفس مستعد آن افراد نوعى را موجب و واسطه و منشاء منم.
و كشتيهاى توحيد مشحون به اسرار درياهاى استعدادات امكانى از من‏- رض: استعداد.
?
روان و سارى شده و تاجر وجود بر آن كشتى از اهداف قلوب اولياء- د: وجود و تاجر آن.
?
لعالى مفرفت در سلك ظهور مى‏كشد و از معادن صدور جواهر علوم به خزانه مى‏فرستد و از سواحل تشخصات امتعه تجليات جلال و جمال تحصيل مى‏نمايد و اينها همه نسبت و اضافات حقيقت مطلقه ولايت است كه در ادوار و نشئات به تشخص على بن ابيطالب عليه السلام به حقيقتها ظاهر و متعين است،
ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب او القى السمع و هو شهيد - ق / 37.

?
و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا الذى اقوم الساعة، انا الذى ان امت و ان قتلب فلم اقتل.

مى‏فرمايد عليه السلام كه: منم آن فردى كه در قيامت حقيقى برمى‏خيزم. قيامات ادوار [ى ] عظمى و كبرى و وسطى و صغرى كه در عوالم اربعه مى‏شود، فرد اول نزد انتقال آن نشاة منم، كه در نشاة لا حق بظهور حقيقت خود قائم اولا و بالذات و مراد از قيامت حقيقى آن قيامت جامعه ميان‏- رض: مراد از آن قيامت آن قيامت‏
?
قيامتها است كه از افراد كمل اوليا در هر آن ظهور انفسى دارد و بعد از اتمام دوره عظمى ظهور آفاقى مى‏يابد و دريافت آن بسيار عزيز و نادر است و مى‏فرمايد: عليه السلام كه من آنم كه اگر مرا بميرانند نمى‏ميرم و اگر مرإ؛خخ بكشند كشته نمى‏شوم زيرا كه حيات سارى در مجارى عوالم اربعه‏- حيات سارى در مجارى و عوالم وجود، علم است. ? منبعثى از حقيقت من است و عين آن حياتم و شى‏ء قبول ضد خود نمى‏كند.
و در حق تابعان منتبسان وارد است كه،
و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله اموا اتابل احياء عند ربهم يرزقون - آل عمران / 169.

? - در (( رب)) مضاف به ضمير دقت بايد نمود، و رزق ايشان رزق معلوم يعنى علوم و حقايق و معارف است. ?
- و المومنون لا يموتون الحديث پس من عين وجود عام و حيات ساريم و مرا موت و قتل ممتع باشد، و الله اعلم.
و قال عليه السلام : انا الذى اعلم ما يحدث آنا بعد آن و ساعة بعد ساعة، انا الذى اعلم خطرات القلوب و لمح العيون((و ما تخفى الصدور)) - اشاره است به آيه 40 سوره غافر.

?
بيان تفصيل كليت خويش در نشاة شخصى عنصرى مى‏فرمايد و هرگاه كه از قطرات بحر او اين اشراف و كليه بظهور آيد و خبر از حال خويش دهند چنانكه منقول است از شبلى((رحمه الله))كه گفت: در شب تيره ظلمانى اثر قدم مورى كه بر بالاى سنگ سياه سخت رود از من پوشيده ماند دانم‏- رض: نماند.
?
كه از مرتبه خود نازل شده‏ام.
پس اگر از محيط علم و عرفان اين رشحه به ساحل رسد چه شگفت، و سر اين آنستكه هر كامل كه آينه وجود شد و با علم اتحاد كلى يافت هم دلها در اوست و همه خاطرها خاطر او، تمام حواس مشاعر او، و هميشه در برابر عالم آينه دار است و هر چه در عالم مى‏گذرد در او منطبع است و ظاهر و باطن و دنيا و آخرت و غيب و شهادت نزد او يكسان است و اين دولت موهبتى است نه كسبى، و از خزانه (و اصطنعتك لنفسى) بهر كسى كه‏- رض: وهبى.
?
- طه / 41.
?
خواهند مى‏دهند و خزانه دار اين نقود و جواهر در هر مرتبه و نشاة نيست مگر على بن ابيطالب عليه جميع سلام النشات و الدورات و بشنو كه‏-د: ابيطالب عليه السلام آن نشات عليه جميع النشات سلام و عارى از كدوارت است.
?
ابن عباس رضى الله عليه در هر آسمانى و زمينى از مكه محمدى‏- رض: و در هر زمينى.
?
- رض: و محمدى ابن عباس.
?
خبر مى‏دهد
صلوات الله و سلامه على نبينا و آله اينما كانوا او حيثما كانوا و-د: و سلامه عليه على نبينا محمد و آله.

? حسبما كانوا و على اخوانه من النبيين و اصحابه اجمعين.
اكنون مى‏فرمايد كه: من آن كسم كه مى‏دانم هر شان حادث در آن حاضر از تجليات كدام اسم است از اسماء الهى و سلطنت و غلبه از كدام اسم است و انطباع آن شان متجلى در هر آن در آئينه‏هاى اعيان موجودات كليا و جزئيا مى‏دانم و بر علم من پوشيده نيست كه آن شان از مركز ظهور تجلى خود بر دلها و خواطر چه پرتوى مى‏اندازد بحسب قابليت آن مظاهر و در هر شى‏ء چه اثر از تجلى آن حاصل مى‏شود و موجب كدام تجلى لا حق مى‏گردد و خطرات القلوب و لمح العيون و مخفيات الصدور چون تمام در تحت اثر آن شان مندرجست پس همه بر من ظاهر باشد، هم از جهت مشاهده آن شان و هم از ظهور و حضور مظاهر آن شان نزد علم من، و الله اعلم.
و قال عليه السلام : انا صلوة المومنين و زكوتهم و حجهم و جهادهم.

چون بيان اصليت خود من حيث الحقيقة نسبت به موجودات فرموده هم چنين بيان مى‏فرمايد: كه اصل حقيقت عبادات منم، زيرا كه صلوة انسان عبارتست بحسب جامعيت او مر عبادات انواع عالم را، پس يكى از مظاهر انسان كامل به موجب نسبت جامعيت نماز است از اين جهت مى‏فرمايد عليه السلام كه من نماز مومنانم، يعنى نماز اثر جامعيت من است كه بصورت عبادت در مومنان ظهور مى‏نمايد.
و من زكوة ايشانم كه مال و استعداد و سرمايه قابليت ايشان از فضلات لوازم بشرى و مقتضيات نفس پاك و طيب به اثر ولايت من و اقتضاى قول و فعل من مى‏شود و حج ايشانم كه مقصد اصلى از توجه حقايق ايشان از مواطن عدم به كعبه وجود آنستكه به استلام حجر الاسود حرم دل من مشرف شوند و طواف احوال من كنند تا از ذنوب خودى پاك شده ((كيوم ولدته امه)) دائره كمال خود تمام نميايند.
و جهاد ايشانم كه مقاتله ايشان با نفس و شيطان بحسب ظهور اثر قوت‏-د: با شيطان نفس.
?
ولايت من است در دل ايشان و انينكه همين چهار عبارت ذكر فرموده‏-د: و نزول ايشان.
?
مراد حصر نيست چه همه افعال و اقوال و احوال حسن را به آن جناب ولايت مآب همين انتساب است كه واسطه قول فيض و حصول آنها-د: به آنجناب همين.
?
رقيقه حقيقت ولايت او است عليه السلام ، بلكه چون اهم و افضل عبادات بودند به عموم اثر ذكر فرموده و سر تخصيص اينستكه اين چهار عمل را با ساير اعمال نسبت ائمه اربعه اسمائيه است به اسماء چه نماز بمنزله اسلم العليم است و زكوة بمنزله اسم القدير و حج بمنزله اسم المريد و جهاد بمنزله اسم الحى.
باز از اين چهار عمل دو غيبى است و دو شهادتى و از هر دو يكى لازم است و يكى متعدى، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا النا قور الذى قال الله تعالى: (فاذا نقر فى الناقور) و انا صاحب النشر الاول و الاخر، انا اول ما خلق الله نورى و انا و- مدثر / 8.

? على من نور واحد.
در اين فقرات معرفت آيات دو اشاره كليه فرموده عليه السلام يكى آنكه حقيقة الحقايق و عماد تعين اول و نفس الرحمن و وجوه مطلق و فيض نخصتين و صور و ناقور حقيقى و جنس الاجناس و امثال اين، تمام اسامى حقيقت اوست، اشاره دويم آنكه حقيقت او عين حقيقت محمدى است و روح شخصى او عين روح شخصى محمديست و ماده جسمى او عين ماده جسمى محمدى و به تشخص عرضى ممتاز از يكديگر
صلوات الله و سلامه عليهما و على آلهما و صحبهما كلما ذكر هما الذاكرون و كلما غفل عن دكر هما الغافلون .

و دليل اين معنى احاديث نبوى است يكى اتحاد نور كه در اينجا ذكر فرموده در مرتبه حقيقى است و ديگر ((شجره واحده)) كه در حديث مشهور است روح شخصى است بقرينه ((و الناس من اشجار شتى)) و ماده جسمى از ((لحمك لحمى و دمك دمى)) مستفاد است.
و عينيت مطلقه را كريمه آيه مباهله به عبارت ((انفسنا شاهد عدل))، اكنون مى‏فرمايد عليه السلام كه: حقيقت ناقور كه بنقرات آن اموات برانگيخته مى‏شوند منم كه بنفس من كه نفس الرحمانم اموات و قوالب‏-د: منم كه به من.
?
قوابل امكانى از قور عدم به صداى صلاى من برانگيخته شده‏اند و به محشر وجود جمع آمده و صاحب نشر اول هر نشاة و انتقال منشر ديگر منم و-د: ((نشر)) را ندارد.
?
همچنين نشور هر مقدم و موخر به من مفوض است و من صاحب آنم كه بدون آنكه حقيقت من واسطه باشد نشرى نمى‏شود.
و اين نه بطريق دعوى تقدم است بر محمد رسول الله صلى اله عليه و آله، چه به موجب نص كلام مجيد تقدم شى بر نفس لازم مى‏آيد، بلكه بيان اتحاد حقيقت است تا به حديكه قايل ((اول ما خلق الله نورى)) منم و قائل ((انا و على من نور واحد)) منم و آن على كه با من متحد بالنور است محمد است و تواند بود كه مراد بنشر اول نشر ايجادى باشد و بنشر اخر-د: مراد به نشر اول، اول هر نشاة
?
نشر قيامت عظمى كه يوم النشور است و نشر كبرى و وسطى و صغرى در آن مندرج است و تواند بود كه نشر اول، اول هر نشاة و آخر همان نشاة مراد باشد و تواند بود كه مراد نقطه اول و آخر هر دائره كمال فردى باشد يا نوعى يا جنسى و ديگر احتمالات دارد، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا صاحب الكواكب و مزيل الدول، انا الذى هو صاحب الزلازل و الرجفة، انا صاحب المنايا و صاحب البلايا و يا فصل الخطاب.

تفصيل مجملى است كه در اول خطبه فرموده است: انا الذى عندى مفاتيح الغيب مى‏فرمايد كه: چون كواكب آثار اسماء سبعه‏اند كه مفاتيح غيب و ائمه‏اند و آن اسماء نزد من است هم از روى تخلق و هم از جهت اشتمال حقيقت من آنرا، پس من صاحب كواكبم. يعنى در ظهور آثار اسماء از ايشان و هم به معيت من آثار اسمائى اند پس ازاله دولت جمالى لطفى و تلبس به تاثيرات جلالى كه مستند بر ادوار كواكب است آن نسبت به من دارد از روى حقيقت.
و هر اثرى كه از عالم از سفليات ظاهر مى‏شود همه به استصحاب و عليت من است پس زلزله كه در نشاة جزئى انسانى زمين استعدادش را مى‏لرزاند و كوه قابليتش را مى‏شكافد تا به ينابيع معارف و علوم و معادن حكم و حقايق ظاهر مى‏شود و هم چنين در نشاة كلى مراتب و نشئات كه بر همين منوال واقع است تمام به معيت و آليت من است.
و رجفها و منايا كه هلاكها است خواه در روز لمن الملك و خواه در باقى ايام الهى و ربانى و ملكوتى و مثالى و دورات مذكور است در همين حكم اندراج من اند و چون خبر از مرتبه ولايت خويش مى‏فرمايد و ولايت خويش مى‏فرمايد و ولايت را توحيد و احديت و جلال و قهر و قيامات غالبست منتسب امور جلالى را ذكر فرموده تا بهمين مرتبه مقيد در توهم نيايد به مرتبه اطلاق و برزخيت خود نيز اشاره كرد كه من صاحب فصل الخطابم كه فرق و امتياز ميان ادوار جمالى و جلالى و تمام افراد متقابلين از من است.
و قال عليه السلام: انا صاحب ارم ذات العماد، التى لم يخلق مثلها فى البلاد و نازلها بما فيها و انا المنفق الباذل بما فيها.

نزد متتبعات تواريخ و اخبار و آثار و حكايت، ارم عماد و روضه او مشهور است و در تفاسير و قصص مسطور، كه آن بلده مخلوق خداى تعالى در وسط بلاد عالم بوده و سيصد و شصت دروازه داشته و فاصله ميان -د: در دروازه.
?
- رض: ميان درى تا درى يك ماه.
?
هر درى تا دروازه ديگر يك ماه راه بوده و در آن بلده عجايب و غرايب و لطائف از حصر بيرون بوده و عاد اول كه او ارم ابن عوص بن ارم ابن سام‏- رض: عاد ارم ابن.
?
ابن نوح عليه السلام است آنرا معمود داشته و روضه‏اى عظيم آنجا ساخته در مدت چهارصد سال، و حالا آن مختفى و نهان است از نظر خلق و در زمان حضرت مهدى عليه السلام ظاهر خواهد شد و آنچه در آن روضه است از جواهر همه را انفاق و بذل خواهد نمود، اكنون مى‏فرمايد كه: صاحب ارم مذكور كه در وسط عالم ملك بود. منم زيرا كه من برزخ البرازخم و هر جا در هر نشاة كه برزخى است آن ظهور برزخيت حقيقى من است‏-د: هر كه در نشاة كه برزخيت ظهور برزخيت حقيقى.
?
و برزخ اولى كه ميانه واجب و ممكن در وجود و عدم و غيب و شهادتست و باز ميانه هاهوت و ناسوت و لاهوت و همچنين برازخ تمام عوالم همه‏-د: ميانه ناسوت و لاهوت.
?
تعينات برزخ اطلاقى من است و منشاء تمام برزخ‏ها اطلاق ولايت من است، كه اعتدال حقيقى تمام مراتب كلى و جزئى وجود است و چون در مظهر اول برزخيت من كه يك نامش قلم اعلى است سيصد و شصت دندانه است، پس در فلك الافلاك كه برزخ مثال و جسم است سيصد و شصت درجه است و در آن ارم سيصد و شصت در بوده و اين عدد به شماره تصرفات كليه ائمه اربعه است در نور اسم كه سد نه‏اند و مراد از كلمه ((و نازلها)) شايد كه اين باشد كه به موجب اتحاد حقيقت من با حقيقت محمد رسول الله صلى اله عليه و آله اين برزخيت اختصاص به من دارد چون اختصاص مقام محمد به حضرت حبيب الله، و اعاده لفظ انا در كلام ((و انا المنفق)) افاده همين اختصاص بنابر قواعد عربيت، يعنى آن جواهر غيبى و عجائب و غرائب و لطائف و معارف لاريبى كه در همه برازخ ايجاد يافته‏
و على الاعراف رجال يعرفون كلا بسيماهم‏

نفقه كننده آن منم و بذل به ارباب استعداد ذاتى كه استحقاق تربيت - رض: تربيت اين امت به من.
?
است، به من مفوض است و در آخر الزمان فرزند من مهدى موعود عليه السلام انفاق و بذل آنرا به نيابت من متصدى است هم بصورت و هم به حقيقت، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا الذى اهلكت الجبارين و الفراعنه المتقدمين بسيفى ذى الفقار.

چون جبابره و فراعنه تمام به توجه و دعاء انبياء هلاك شده‏اند، بطريق اظهار معجزه از طرف ولايت انبياء است و ولايت سر على بن ابيطالب عليه السلام و تعين حقيقت اوست چنانكه مكررا ذكر شده.
پس على بن ابيطالب عليه السلام هلاك كننده آن جبابره و فراعنه باشد كه ((كنت مع الانبياء سرا)) و چون صورت اين معنى حقيقت و اصل است نه مجاز و فرع، مى‏فرمايد عليه السلام كه: بسيف حقيقت خود آنها را هلاك مى‏كردم كه آن سيف دو فقره داشت جمالى و جلالى.
كه فقرة جمالش منشاء نبوت انبياء است و فقره جلالش منشاء ولايت اوليا. پس فى الحقيقه انبياء به ظهور تعين حقيقت من كه عين حقيقت‏- رض: اولياء و انبياء
?
محمديست صلى اله عليه و آله ظاهراند، پس منم كه در مرائى ايشان منطبعم و از آن ساطع، پس ظاهر از ايشان عين ظاهر از من است و آن فقره و دو شاخ حقيقت من، يكى از صلب عبدالله سر بر آورد و يكى از صلب ابى طالب، چنانكه كريمه (انفسنا و انفسكم) تلويح نموده.- آل عمران / 61.
?

و قال عليه السلام: انا الذى حملت النوح فى السفينه التى عملها، انا الذى انجيت ابراهيم من ناز نمرود و مونسه، و انا مونس يوسف الصديق فى الجب و مخرجه، انا صاحب موسى و الخضر و معلمها.

تاويل اين فقرات از تاويلات گذشته ظاهر است و اشعارى ديگر در تاويل آنكه مى‏فرمايد كه: منم آنكس كه برداشتم نوح روح را در كشتى بدن.
آن كشتى كه نوح آن را ساخته چه در اين؛ نشاة كه بدن به صفات روح متشخص است چنانچه از علم قيافه ظاهر است‏
و نحن معاشرت الانبياء ارواحنا اشباحنا ارواحنا .

و چه در نشاة قيامت كه روح به صورت علم و بدن بصورت عمل برمى‏خيزد و حشر مى‏شود، پس حامل ارواح در سفن ابدان منم، هم بطريق غايت و هم بر وجه آليت و منم كه ابراهيم دل را از آتش نفس و شهوت و- رض: ((دل)) را ندارد.
?
غضب نجات مى‏دهم و مونس اويم كه به لوازم فيضان انوار ولايت بر روح و ريحانش مى‏رسانم و منم كه يوسف عقل را به معارف علوم خود انس مى‏دهم و به حبل اعمال از چاه طبيعت بيرون مى‏آورم و من تعليم دهنده و مصاحب موسى و خضرم عليه السلام، از يك طرف به غلبه نور نبوت و از طرف ديگر به غلبه نور ولايت، چه حقيقت من برزخ اين دو طرف است، و الله اعلم.
قال عليه السلام: انا منشا الملكوت فى الكون‏

و نسخه منشى‏ء هم اگر يافت شود درست است. مى‏فرمايد كه كريمه:- رض: شود مى‏فرمايد.
?

(فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى‏ء) - يس / 83.

?
اثبات ملكوت براى هر ذره‏اى از موجودات مى‏نمايد و من انشاء كننده و-د: ((ملكوت)) را ندارد.
?
ظاهر سازنده ملكوتم يا منشاء محل ظهور ملكوت افراد عالم كون و وجودم كه عالم شهادت است. يعنى حيات ملكوتى از من سريان در قوالب استعدادات دارد، زيرا كه ظهور انوار ملكوت كه مبادى ولايت است پرتو نور من است و آفتاب ولايت من از روزنهاى قلوب افراد در آن تافته‏- رض: افراد دوران.
?
خلوتخانه استعداد را بحسب وسعت قابليت روشن دارد.
و قال عليه السلام: انا البارى‏ء، انا المصور فى الارحام.

مى‏فرمايد كه: بارى‏ء و از غيب به شهادت آورنده حقايق جواهر اشياء و سازنده اشخاص آنم به حدود عليم و عينى، كه هر تعينى و تشخصى كه در عالم شهادت، مشهود مشاعر ذوى العقول است و حقايق آن بر ايشان‏-د: شهود و شاعر.
?
پنهان و نزد اداركشان معدوم، من آن را به نوعى كه در عين حقيقت من ناشى شده كه‏
انا من الله و الخلق منى و فى روايه و المومنون.- رض: منى الحديث.

? - در مشارق انوار اليقين - كه حضرت دهدار اكثريت روايات سابق و لاحق را از اين كتاب اخذ فرموده است - جناب برسى بجاى (( و الخلق منى)) در ص 29 (( والكل منى)) آورده‏اند.
?

الحديث بهمان نوع در وجود علمى در مى‏آورم و من تصوير كننده چنين حقايقم در رحم وجود، چه هندسى وجود بر طبق هندسه حقيقت من‏- رض: هندسه من.
?
است و تشخص من و تشخص وجود كه عالم مشهود است مطابق كلى اند، پس نقوشى كه من تصور كنم همان از رحم وجود به عالم تصوير مى‏آيد،- رض: تصوير كنم... به عالم صور.
?
و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا الذى ابرء الاكمه و ادفع الابرص و اعلم الضماير، انا انبئكم بما تاكلون و ماتدخرون فى بيوتكم.

چون حضرت عيسى - عليه السلام را نسبت ولايت از جهت ولايت‏- در ارتباط باولايت و اقسام آن و خاصه در ارتباط باحضرت عيسى عليه‏السلام به فاتحة ولايت و نبوت فواتح سبعه ميبدى رجوع شود. ? ختميت و ولايت عام، اتم و اظهر بود تجدد كه از لوازم ولايت است غالب، بر اين وجه مناسب با مظهر ولايت مطلقه كه آدم ولايت محمديست صلى اله عليه و آله بيشتر بود هر آن حضرت را. لهذا كليات معجزات آن حضرت را تعديد فرموده، بخود نسبت به طريق عليت مى‏فرمايد و خبر مى‏دهد كه منم آنكس كه از كورى مادرزادى پاك مى‏سازم يعنى لوازم امكان از ديده ممكن زايل مى‏كنم تا جمال مطلق از آينه ماهيت خويش مى‏بيند و دفع بر حل مادى كه لون فطرى را عارض شده و بياض وجود وهمى را بر بدن قابليت ظاهر مى‏نمايم تا از آن سفيدى و همى به سواد امكانى خود باز مى‏گردد كه لون فطرى ممكناتست و وجود خودش از نظر به مشاهده سواد الوجه فى الامكان مخفى و مستهلك مى‏شود و من مى‏دانم آنچه در ضمير همه مذكور است.
يعنى اقتضاء استعداد و قابليت ماهيات ممكنات كه بالقوه ايشانست مى‏دانم و نزد من روشن است كه عين ثابته هر يك چه اقتضاء مى‏كند و از جمله كمالات بالقوه امكانى از هر يك كدام بفعل مى‏آيد و من آگاه مى‏سازم همه شما را كه در هر مرتبه از مراتب سبعه اسمائى بحسب مظهريت و- رض: ((اسمائى)) را ندارد.
?
تاثر در مراتب ملكوت و مثالى و مراتب سبعه فلكى و بسايط عنصرى و مراتب تركيب توليدى و در مراتب نشو و نماى انسانى عنصرى تا كمال جسمى و مراتب سبعه اطوارى و در مراتب سير مقامات هر يك را چه غذا است و بر قابليت هر يك چه وارد مى‏شود از آن واردات كه غذاى وجود هر يك است، در آن مرتبه چه چيز ذخيره در خانه استعداد به جهت نشاة ثانى مى‏نمايد كه سراى جزاست.
و نيز هر واردى چه اثر در هريك وديعت و ذخيره مى‏نمايد كه منشاء تعين ورود غذاى ديگر شود، و مراد از اين كلام اخبار است از علم تفصيلى خويش به مراتب هر شى‏ء از نشئات و مقامات علمى و عينى، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا البعوضه التى ضرب الله بها مثلا.

اين بيان احاطت حقيقت خويش است،
(لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها) .- چه اين كه انسان عكس فعل و قول و عقيدت خويش است فتدبر. ? - كهف / 49.

?
يعنى انحصار و تقييد در من نيست چه متشخص مطلق و مطلق به متشخص منم، و اين اطلاق و تشخص دو آينه منند و من از حلول در هر دو مبرا و من بعوضه‏ام كه احقر مخلوقات است زيرا كه من انسانى حقيقى ام كه اعظم‏- به معنى پشه.
?
مبدعات است به جهت آنكه مظهر اطالق ذاتى است، پس بزرگ و كوچك و عظيم و حقير و جميع متقابلين نزد من مساوى است، كه همه فرع من است پس مثل حقيقى منم و باقى مثال تعينات من، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا الذى قرر الله اطاعنى فى الظلمة .

از اين كلام حقيقت اعلام مسئله عظيمى از ضروريات دينى كه فحول علماء در آن متحيرند و جمعى جبرى و گروهى قدرى شده‏اند از نايافت آن مسئله ظاهر مى‏شود و اشكالات حل مى‏گردد، مى‏فرمايد عليه السلام: من آنم كه فرمان بردارى من مقرر كرد الله تعالى در حالتى كه من در تاريكى امكان عدميت ذاتى امكانى بودم، يعنى بحسب اقتضاء ماهيت من كه در آن تاريكى داشت و بر او تعالى شانه روشن بود، به موجب همان مرا از تاريكى عدم برآورد، به نور وجود منور ساخت تا من از آن خبر دادم كه عالم‏
اذ لا معلوم له بصير - اذ له منظور اليه من خلقه .- رضض: عالم از لا معلول بصير اذ لا تنظور اليه.

?
پس در ايجاد من به فرمان اقتضاء من عمل فرمود، پس روى مطلق وجود و مطلق علم و مطلق قدرت و مطلق ارادت و مطلق فيض و مطلق كمال به من آورده و من از هر يك بحسب اقتضاء ماهيت خود متاثر شده، قبول حقيقت معينه نمودم، پس در اين نشاة همان قدر كه در اين نشاة مقتضاى ظهور ماهيت من است از من صادر مى‏شود.
(و ان من شى‏ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم) - حجر / 21.

?
پس جميع احوال و افعال و اقوال من در اين نشاة بر طبق اقتضاى عين ثابت من است، و الله اعلم.
و قال: انا الذى اقامنى الله و الخلق فى الظلمه فدعا الى طاعتى فلما ظهرت انكر و امره ثم قال الله تعالى: (فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به) . - بقره / 89.

?
بيان حديث شريف ((انا من الله و الخلق منى)) مى‏فرمايد عليه السلام كه: به موجب اتحاد حقيقت، من آنم كه الله تعالى مرا در ايوان وجود وپيشگاه جود بر پاى داشت در حالتى كه تمام مخلوقات در تاريكى عدم بودند و همه را به اطاعت من خواند و دعوت همه از كتم عدم به مهمانخانه وجود بر سر خوان مطابقت وجود من نمود كه اطاعت و فرمان بردارى من نمايد و بتعينى كه حقيقت من تقاضا كند همه تعين وجودى يابند و وجه اين آنستكه هر نشاة از نشئات وجود غايتى دارد چنانكه مذكور شده قبل از اين، و اين غايت عبارت است از تجلى كلى نوعى اختصاصى كه آن تجلى در آيينه روح محمد و على عليه السلام و آن نشاة انطباع دارد و در آن نشاة اين روح، اول مبدعات است و مخلوقات، چنانچه در اخبار نبوى آمده و آن روح را تعينى است كلى بر طبق تعين آن تجلى، و جميع موجودات آن نشاة بنوعى كه تعين آن روح اقتضاء كند تعين وجودى مى‏يابند زيرا كه آن روح اصل است و باقى فرع، كه اگر به جهت ظهور آن روح در نشاة عنصرى انسانى يك فرد از اين افراد موجودات در وقتى از اوقات و مرتبه‏اى از مراتب در كار نباشد و ايجاد نمى‏يابد و از وجود بيرون مى‏رود.
پس چندان كه ظهور آن روح در مرتبه‏اى و وقتى اقتضاء نمايد همان‏- رض: ((روح)) را ندارد.
?
چندان در آن مرتبه و وقت بوجود مى‏آيند بر طبق اقتضاء آن روح در آن‏-د: در آن مرتبه و وقت اين است.
?
مرتبه وقت اين است طاعت و فرمان بردارى خلق مران روح را، اكنون مى‏فرمايد كه: مخلوقات بر طبق اقتضاء ظهور من موجود شده‏اند و در آن نشاة شناختند و دانستند كه وجود ايشان و تعين ايشان بحسب اقتضاء وجود و تعين روح من است.
پس چون در اين نشاة عنصرى كه مظهر و محل ظهور غايت است، من ظاهر شدم جمله انكار نمودند و محل من كه مركز حقيقت من است نشناختند و ندانستند كه مركز دائره آينه ظهور غايت دايره است. پس خدايتعالى خبر داد همه را بوحى كه به رسول الله صلى اله عليه و آله فرستاد كه، ((فلما جائهم ما عرفوا كفروا به)) تاويلش آنستكه چون من متحدم با محمد صلى اله عليه و آله و يهود آن حضرت در تورات به صفات مذكوره شناخته بودند و به وصيت حضرت موسى عليه السلام نيز، و همين كه آمدم شناخته خود را ناشناخته فرا گرفتند و شناخت او را و حقيقت او را و حقيقت حقانيت او را كه خوانده و شناخته بودند، مستور داشتند و پنهان داشتند و كافر شدند.
و همچنين معامله برزخيت بر من يافت از ساختگان نشاة اولى كه حق حقيقت من و مكان جوهر من و مرتبه تعين من در اين نشاة به سبب آنكه عوارض بشرى و لوازم طبيعت و مقتضيات نفس و آرزوها و علايق دنيوى ساتر ايشان شد نشناختند و ناشناخته گذاشته به حديكه اكثر افكار بر ستيزه و كفران نعمت وجود و شناخت من در افتادند و با آنكه صاحب سابقه تصديق صديق على التحقيق از لسان حضرت رسول الله صلى اله عليه و آله گواهى رسانيد كه ((على منى كمنزلتى من ربى)) فائده‏اى ايشان را نشد، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا الذى كسوت العظام لحما، ثم انشاته بقدره الله.

مى‏فرمايد عليه السلام كه: منم آنكه در مرتبه اولى عظام ماهيات را لحم امتياز و تعين، از غذا پوشانيدم و در مرتبه اخرى استخوانهاى استعداد قابلان را لحم ظهور كمال پوشانيدم از غذاء تربيت، خواه صورى و خواه معنوى، چه در جميع مراتب بر عظام ذوات اشياء، كسوت صفات از من است، و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا الذى هو حامل عرش الله مع الابرار من ولدى و حامل العلم، انا الذى اعلم بتاويل القرآن و الكتب السالفة، انا المرسوخ فى العلم.

بيان شرف ائمه و علماى راسخين مى‏فرمايد عليه السلام، در ضمن بيان حال خويش تاويل ((قلب المومن عرش الله)) و مراد به عرش الله آن عرشى است كه محل تجلى اطلاق الوهيت باشد و اين نيست الا دل انسان كامل.
پس مى‏فرمايد عليه السلام كه: منم آنكه او بر دارنده عرش است با نيكوان از فرزندان من خواه نسبى و خواه جسمى كه اين وراثت انحصار به نسبى ندارد و آنچه انحصار به نسبى دارد همين حمل سر محمديست صلى اله عليه و آله كه البته حامل آن در اولاد حضرت سيده نساء العالمين عليها السلام مى‏بايد و حمل عرش الله و جمله عروش در ضمن حمل سر محمديست صلى اله عليه و آله اندراج دارد و مى‏فرمايد كه: من حامل علمم كه به آن حمل عرش الله مى‏توان كرد من حامل آنم.
تفصيل اين علم از تنزيلات الهى كه قرآن و كتب سالفه است يافته مى‏شود و اين تاويل اختصاص به من دارد كه من مرسوخ در علمم يعنى اصل علم راسخ و حقيقت رسوخ در علم به من اختصاص وهبى يافته و بس. تاويل كتب الهى نزد من باشد چنانچه معدن علم فرموده:
انا قاتل على تنزيل القرآن و على يقاتل على تاويل القرآن - ينابيع المودة.

?
و الله اعلم.
و قال عليه السلام: انا وجه الله فى السموات و الارضين، كمال قال الله: (كل شى‏ء هالك الا وجهه) انا صالح الجبت و الطاغوت و محرقهما.- قصص / 88.

?
چون حقيقت هر شى‏ء و وجود هر شى‏ء و وجود هر شى‏ء از جهت توجه خاص است به آن شى‏ء كه رحمت رحيمى نيز خوانند كه اگر طرفه العينى آن توجه نباشد آن شى‏ء معدوم شود مى‏فرمايد كه: من آن وجه خدايم كه وجه توجه است كه هم در سموات اسمائى و زمين افعالى و هم در سموات ملكوتى و زمين ملكى و هم در سموات و زمين باقى عوالم، و هر چيز در هر عالم در هر مرتبه كه باشد آن بالفعل به همگى هلاك است مگر وجه الله محقق است، جهت وجود و معين شيئيت او است يا وجه آن شى‏ء يعنى‏- رض: محقق جهت.
?
حقيقت آن پس آنچه بالفعل ثابت است نه هالك آن وجه كلى وجودى حقى ظاهر از مظاهر اشياء است كه عبارت از حصه وجود است من حيث التعين.
كه اگر فرض انفكاك آن كنيم از اشياء همه عالم معدوم و نفى شوند و هميشه متحقق به آن وجه منم و مى‏فرمايد كه: منم صاحب جبت و طاغوت و سوزاننده آنها يعنى آن اموريكه روى خلق را از سوى حق مى‏گرداند و مانع از توجه بحق مى‏شود من حاكم آنم كه آنرا مى‏سوزانم و از روئى به روئى مى‏گردانم بقوت ولايت و غلبه نور جذبات الوهيت.
قال الامام محمد بن على الباقر عليه السلام فى قوله: (فمن يكفر بالطاغوت): كل ما شغلك عن مطالعة الحق فهو طاغوتك، و الله اعلم.- بقره / 256

?
و قال عليه السلام: انا باب الله الذى قال الله تعالى: (ان الذين كذبوا باياتنا و استكبروا عنها لا تفتح لهم ابواب السماء و لا يدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط و كذلك نجزى المجرمين) - اعراف / 40.
?

مى‏فرمايد عليه السلام كه: من باب الله و واسطه حصول اسم اعظم و وصول بكمال ذاتى انسانيم و آن باب همين است كه در آيه كريمه به ابواب السماء معبر شده يعنى كه تا باب ولايت من كه آن سماء ملكوتست گشاده نشود دخول جنت كمال انسانيكه رجوع به اصل است واقع نمى‏شود و آنانكه به آيات الهى كه مظهرش منم ايمان نياورند و تكذيب كنند و بزرگى و استكبار از آن نمايند به روى ايشان گشاده نمى‏شود، اين در معرفت اسماء سبعه است و تخلق به آن و داخل جنت ذات نمى‏شود تا آنكه جمل نفس مستكبره ايشان به حدى رسد به رياضت، و تموج كند در او و در سوراخ، يعنى به مرتبه‏اى رسد كه پيش او تنگ و فراخ مساوى باشد كه مرتبه اطمينان است پس چون به اين مرتبه رسد در اين حال به او خطاب مى‏رسد كه:
يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية - فجر / 27- 28.

?
زيرا كه صفات متقابله بر او تساوى يافته و از سوراخ سوزن چنان ميگذرد كه از دروازه فراخ، پس مى‏گويندش: (فاد خلى فى عبادى و ادخلى جنتى) ،- فجر / 29- 30.
?
و الله اعلم .


next page

fehrest page

back page